معنی مثل درآمد اندک

حل جدول

لغت نامه دهخدا

اندک اندک

اندک اندک. [اَ دَ اَ دَ] (ق مرکب) کم کم. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). بتدریج. تدریجاً. رفته رفته. (فرهنگ فارسی معین). آهسته آهسته. متدرجاً. بمرور. خرده خرده. خردخرد. نرمک نرمک. نرم نرم.خوش خوش. قلیلاً قلیلاً. (یادداشت مؤلف):
اندک اندک سر شاخ درخت
عالی گردد بمیان مرغزار.
منوچهری.
دهد اندک اندک بروز دراز
پس آنگه ستاندبیک روز باز.
اسدی.
مرا بخواب دل آکنده بود و سر زخمار
زمانه کرد ز خواب اندک اندکم بیدار.
ناصرخسرو.
اندک اندک علم یابد نفس چون عالی شود
قطره قطره جمع گردد وآنگهی دریا شود.
ناصرخسرو.
شاید آنگه کزین جوال بکیل
اندک اندک برو بپیماید.
ناصرخسرو.
چنانکه خرج سرمه اگرچه اندک اندک اتفاق افتد آخر فناپذیرد. (کلیله و دمنه). تربض، اندک اندک روزگار گذاشتن. (تاج المصادر بیهقی). تهصص، اندک اندک مکیدن. (تاج المصادر بیهقی). تربض، اندک اندک فاستدن. (تاج المصادر بیهقی). تمرز؛ اندک اندک مکیدن. (تاج المصادر بیهقی). استدراج، اندک اندک نزدیک گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی).
نشاطی نیم رغبت می نمودند
بتدریج اندک اندک میفزودند.
نظامی.
چو گشت اندک اندک ز پرگار دور
بهر دوریی دورتر گشت نور.
نظامی.
گر صبر کنی بصبر بی شک
دولت بتو آید اندک اندک.
نظامی.
پس حیات ماست موقوف فطام
اندک اندک جمع کن تم الکلام.
مولوی.
اندک اندک نور را بر نار زن
تا شود نار تو نور ای بوالحزن.
مولوی.
میزهاند میبرد تا معدنش
اندک اندک تا نبینی بردنش
وین نفس جانهای ما را همچنان
اندک اندک دزدد از جنس جهان.
مولوی.
چونکه زشت و ناخوش و رخ زرد شد
اندک اندک در دل او سرد شد.
مولوی.
ملک او را اندک اندک بلطف بیدار کرد. (گلستان).
چو دوستی کند ایام اندک اندک بخش
که یار بازپسین دشمنی است جمله ربای.
سعدی.
ناگاه اثر غیبت و فنا ظاهر شدن گرفت و اندک اندک استیلا آورد. (انیس الطالبین ص 122). اندک اندک برف می آمد و هوا قدری سرد بود. (انیس الطالبین ص 131). استدراج، اندک اندک در کاری درآوردن. (ترجمان جرجانی مهذب عادل بن علی). تدخل، اندک اندک درآمدن. (منتهی الارب). تدرج، اندک اندک قریب گردیدن. (منتهی الارب). تدلس، اندک اندک گرفتن طعام. (منتهی الارب). تدنی، اندک اندک نزدیک شدن. (منتهی الارب). تفریض، اندک اندک واجب گردانیدن چیزی را. (منتهی الارب). تمقق،اندک اندک خوردن شراب را. (منتهی الارب). قت، اندک اندک آب فراهم آوردن. (منتهی الارب).
- امثال:
اندک اندک بهم شود بسیار. (گلستان از امثال و حکم مؤلف).
اندک اندک خیلی شود و قطره قطره سیلی. (گلستان از امثال و حکم مؤلف).


اندک

اندک. [اَ دَ] (ص، ق) مقابل بسیار و مقابل بیش و گاهی مقابل فراوان نیز آمده اگر چه هرکدام مترادف هم است. (آنندراج). چیز کم. (ناظم الاطباء). کم. مقابل بیش. بسیار. (فرهنگ فارسی معین). یسیر. قلیل. (ترجمان جرجانی مهذب عادل بن علی). یسیر. (دهار). شملول. تافه. طفیف. تفه. مزیر. معن. قَلال. قُلال. قطیره. قطره. خبطه. مهین. لظخ. لسام. لزب. قرحناب. مسحه. شنقم. وشغ. نزر. نزیر. منزور. عش. عداف. شفی. (منتهی الارب). بخس. بکی. نبذ. برض. زهید. دون. امم. حثاث. مقابل پُر. (یادداشت مؤلف):
خواهی اندک تو از جهان بپذیر
خواهی از ری بگیر تا به حجاز.
رودکی.
سپاه اندک و رای و دانش فزون
به از لشکر گشن بی رهنمون.
ابوشکور.
میلفنج دشمن که دشمن یکی
فراوان و دوست از هزار اندکی.
ابوشکور.
ترکان گنجینه گروهی مرد مانند اندک. (حدود العالم).
پسر بودش [سیاوش] از دخت پیران یکی
که پیدا نبود از پدر اندکی.
فردوسی.
به ایران زن و مرد و کودک نماند
همان چیز بسیارو اندک نماند.
فردوسی.
فرامرزبا اندکی رزمجوی
بمردی بروی اندرآورد روی.
فردوسی.
تو از من به سال اندکی مهتری
تو باید که چون می دهی می خوری.
فردوسی.
ز زابل برانم من اندک سپاه
نمانم بتوران سرتخت و گاه.
فردوسی.
زانچه کردست زانچه خواهد کرد
سختم اندک نماید و سوتام.
فرخی.
اندک شمرد هرچه ببخشید اگرچند
نزد همه کس اندک او باشد بسیار.
فرخی.
بسیار پیش همت تو اندک
دشوار پیش قدرت تو آسان.
فرخی.
عشق خوش است ار مساعدت بود از یار
یار مساعد نه اندک و نه بسیار.
فرخی.
مرا چاره ای نباشد از نگاهداشت مصالح ملک اندک و بسیار. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 272). این در جنب حقهای حاجب سخت اندک است. (تاریخ بیهقی ص 335). این قوم که من سخن ایشان می دانم بیشتر رفته اند و سخت اندکی مانده اند. (تاریخ بیهقی ص 681). فاضلترین ملوک گذشته گروهی اند اندک... و از آن گروه دوتن را نام برده اند. (تاریخ بیهقی).
چو لشکر بود اندک و یار بخت
به از بیکران لشکر و کار سخت.
اسدی.
بس اندک سپاها که روز نبرد
ز بسیار لشکر برآورد گرد.
(گرشاسب نامه ص 54).
چنین گفت کاین رستخیز از کجاست
چنین بیم از اندک سپه تاچراست.
(گرشاسبنامه ص 67).
آشکارا دهی از اندک و بی مایه زکات
رشوت حاکم جز در شب و پنهان ندهی.
ناصرخسرو.
احسان و وفای تو بحدیست بس اندک
لیکن حسد و مکر تو بیحد و کنار است.
ناصرخسرو.
پدیدار است عدل و ظلم پنهان
مخالف اندک و ناصح فراوان.
قمری (از ترجمان البلاغه).
پیش اشموئیل آمدند و گفتند ما اندکیم اگر دشمن پیش آید چگونه کنیم. (قصص الانبیاء ص 143). چون جالوت لشکر طالوت را بدید بخندیداز اندکی لشکر ایشان. (قصص الانبیاء ص 147). گفتند مااندکیم خدا ما را بسیار گرداند و فضل کرد و بر دشمن ظفر داد. (قصص الانبیاء ص 143).
و چندانکه اندک مایه ٔ وقوف افتاد... برغبتی صادق و حرصی غالب در تعلم آن می کوشیدم. (کلیله و دمنه). هرکه همت او از دنیا قاصر باشد حسرت او بوقت مفارقت اندک بود. (کلیله و دمنه). خردمند چگونه آرزوی چیزی کند که رنج و تعب آن بسیار باشد و انتفاع و استمتاع از آن اندک. (کلیله و دمنه). اگر نقل این بذات خویش تکفل کنم عمری دراز در آن بشود و اندک چیزی تحویل افتد. (کلیله و دمنه). هزار دوست اندکی باشد و یکی دشمن بسیار بود. (اسرارالتوحید).
حکمتم دارد بر آن کت اندکی خدمت کنم
وز تو بسیاری صلت گیرم به اندک خدمتی.
سوزنی.
اندک سخنی زبانت را عذر
از نیستی دهان نهاد است.
خاقانی.
ملک الموت مال و عیسی حال
بذل بسیار و حرص اندک تست.
خاقانی.
مگر صبح بر اندکی عمر خندد
که دارد دم سرد و خندان نماید.
خاقانی.
بیمار چو اندکی بهی یافت
در شخص نزار فربهی یافت.
نظامی.
کسی را که مردی بود اندکی
اگر صد کند زان نگوید یکی.
ناصرخسرو.
به اندک تغیر حال از مخدوم قدیم برگردد. (گلستان).
مگذر از حق بخدا اندکی آهسته گذر
زانکه فرش قدمت دیده ٔ حق بین منست.
یغما.
تزجی، باندکی روزگار گذاشتن. تقلیل، به اندک فانمودن. (تاج المصادر بیهقی). اعتراق، اندک گوشت کردن. (مصادر زوزنی).
- اندک بقا، آنکه یا آنچه اندک پاید. کوتاه عمر:
باد چو صبح نخست خصم تو اندک بقا
باد چو مهر سپهر امر تو گیتی مدار.
خاقانی.
بر نوبهار باغ جهان اعتماد نیست
کاندک بقاست آنهمه چون سبزه ٔ جوان.
خاقانی.
گردون در آفتاب سلامت کرا نشاند
کآخر چو صبح اولش اندک بقا نکرد.
خاقانی.
- اندک تاب،کم تاب: ریسمان اندک تاب. (یادداشت مؤلف).
- اندک خرج،آنکه خرجش کم است:
لطف بسیار دخل اندک خرج
کرده در هر دقیقه درجی درج.
نظامی.
- اندک خوار، کم خور. (یادداشت مؤلف).
- اندک خوری، کم خوری:
نکردند الا ریاضتگری
ببسیاردانی و اندک خوری.
نظامی.
چو شیران به اندک خوری خوی گیر
که بد دل بود گاو بسیار شیر.
نظامی.
- اندک زاد، کم توشه. (یادداشت مؤلف).
- اندک زای،اندک زاینده. نزور. (از یادداشت مؤلف).
- اندک سخن، کم سخن. کم گو:
فراوان شکیب است و اندک سخن
گه راستی راست چون سروبن.
نظامی.
- اندک قرار، ناپایدار:
چو صبح است اول و چون گل به آخر
که این کم عمر و آن اندک قرار است.
خاقانی.
- اندک گوی، کم سخن. مقابل پرگوی. (از یادداشت مؤلف).
- اندک نعمت، کم نعمت: کوارخان دهیست اندر میان ریگ، اندک نعمت وبسیارمردم. (حدود العالم).
- اندک نگر، کم بین. (یادداشت بخط مؤلف).
- اندک وفا، کم وفا:
زهی اندک وفا و سست پیمان
که آن سنگین دل نامهربان است.
سعدی.
- امثال:
اندک بر بسیار دلیل باشد. (کشف المحجوب از امثال و حکم مؤلف).
اندک خود را به از بسیار دیگران دان. (خواجه عبداﷲ انصاری از امثال و حکم مؤلف).
اندک خور و گه گاه خور و پنهان خور:
گر باده خوری تو با خردمندان خور
یا با صنمی لاله رخ خندان خور
بسیار مخور ورد مکن فاش مساز
اندک خور و گه گه خور و پنهان خور.
(منسوب بخیام از امثال و حکم مؤلف).
اندک دان بسیارگوست. (امثال وحکم مؤلف).
اندک دلیل بسیار است:
ز بسیار اندکی را او نموده
دلیل است اندکی او را ز بسیار.
فرخی (از امثال و حکم مؤلف).
اندک شمر ار دوست ترا هست هزار
ور دشمن تو یکیست بسیار شمار
داود نبی چو برگشادی اسرار
گفتا پسرا پند من از دل مگذار...
یوسفی (از امثال و حکم مؤلف).
اندکی جمال به از بسیاری مال.
(امثال و حکم مؤلف).
|| کوتاه.مدتی اندک. (فرهنگ فارسی معین).


درآمد

درآمد. [دَ م َ] (مص مرکب مرخم، اِمص مرکب) درآمدن. داخل شدن. دخول: آنکه گردانیده است هر مدتی را نوشته ای و هر کاری را دری و هر درآمدی را سبب درآمدی و هر زنده ای را زمانی تقدیر کرده است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 307). یعنی تو کیستی و کی اجازت داد به درآمد. (قصص الانبیاء ص 99). تا درآمد و بیرون شد، ایشان از مضایق و دقایق سخن بر چه وجه بوده است. (چهارمقاله). امر مظلم، کار مشتبه که راه درآمد در آن معلوم نشود. (منتهی الارب). || (اِمرکب) آغاز. ابتدا. دیباچه. مفتتح. فاتحه. مقدمه. بدء. مدخل. دخل. دخول. مقابل بیرون شد، مخرج. (یادداشت مرحوم دهخدا). داخل شدن. (آنندراج). مقدمه و برداشت و ابتدای سخن که در گرفتن مجلس گوینده و جلب توجه حاضران بد و سخت مؤثر است. (فرهنگ لغات عامیانه).
- درآمدبرآمد، دخول و خروج و آمد و شد. (آنندراج).
- درآمد کار، آمد کار، یعنی اقبال و مساعدت ایام، و بعضی گویند آغاز کار. (آنندراج):
وفور عیش پدید است از درآمد کار
از این بهار نمایان بود نکوئی سال.
کلیم (از آنندراج).
- درآمد کردن، ابتدا کردن. افتتاح کردن. شروع کردن (در سخن). (یادداشت مرحوم دهخدا). || (اصطلاح موسیقی) مدخل آواز. مقدمه در سازها و آوازها. ابتدای ساز: درآمد بیات. درآمد ماهور. (یادداشت مرحوم دهخدا). مقدمه ٔ یک قطعه موسیقی یا سرود یا آواز. (فرهنگ لغات عامیانه). فرصت الدوله در کتاب بحور الالحان خود (ص 31) در مورد درآمد گوید: اینکه می گویند درآمد مقصود شروع به زمینه ٔ همان دستگاه است، مثل اینست که درآمد عَلم شده باشد برای لحنی که ابتدا در آن دستگاه شروع می شود، و باید دانست که در ابتدای هر دستگاهی که می گویند درآمد اول یا درآمد دوم یا درآمد سوم، ممکن است که در آن دستگاه یکی از آن درآمدها خوانده شود دون دو درآمد دیگر، امکان هم دارد که دو یا سه درآمد همه خوانده شود. پیش درآمد. و رجوع به پیش درآمد شود. || عائدی. مدخول. دخل. کِرد. ارتفاع. عایدات. آنچه به کسی عاید شود. آنچه حاصل آید از ملک و مال یا کار مردم. غله. برداشت. بهره. حاصل. محصول. فائده. مقابل خرج. مقابل خورد. مقابل هزینه. (یادداشت مرحوم دهخدا). آمد زر، و آنرا مداخل نیز گویند. (آنندراج). آنچه در ماه یا سال یا روز عاید شخص می شود. (فرهنگ لغات عامیانه):
هرگز نبود و نیز نباشد که باشدم
از منعمی درآمد و از مکرمی منال.
مسعودسعد.
درآمد، مرد را بخشنده دارد
زمین تا درنیارد بر نیارد.
نظامی.
بی درآمد نیست تیر طعن را گشتن هدف
می دهی گر تن به پیکان پول مرهم می رسد.
تأثیر (از آنندراج).
درآمدهای داغ از دست ما رفت
ندارد چرک دنیا اعتباری.
حکیم عطائی (از آنندراج).
غَلَّه، درآمد هر چیزی از حبوب و نقود و جز آن، و آمد کرایه ٔ مکان و مزد غلام و ماحصل زمین. (منتهی الارب).
- درآمد برآمد، جمع و خرج. (آنندراج).
- درآمد داخلی، مجموع مالیات هائی که از کالاهائی که در داخل یک کشور تولید و مصرف میشود، اخذ میگردد. این نوع مالیات اول بار در قرن هفدهم میلادی در هلند متداول شد، و در انگلستان بموجب قانون سال 1643م. مقرر گردید. در کشور متحده ٔ امریکا در 1791 م. این مالیات برقرار شد و چون با مخالفت شدید مواجه گشت در سال 1802 م. منسوخ شد، اما بعد مجدداً برقرار گردید. امروزه در اغلب کشورها اینگونه مالیات از بسیاری از کالاهای مصرفی از قبیل سیگار، توتون، قند، شکر، بنزین، مشروبات الکلی و نیز از بلیطهای تفریحگاهها (مانند سینما - تآتر) اخذ میشود. (از دائره المعارف فارسی).
- درآمد ملی، حاصل جمع کلیه ٔ درآمد خالصی که ظرف یک سال از عوامل تولیدی کشوری بدست آید، به اضافه ٔ وجوهی که در ازای خدمات انجام شده، پرداخت میشود. بطور کلی اقلامی که برای تعیین درآمد ملی کشوری بکار میرود، عبارتست از: الف - مجموع مزدی که بکارگران پرداخت شده و در ازای آن خدمت و کار آنها برای کارهای تولیدی بکار رفته است. ب - کلیه ٔ حقوق و مواجب هائی که در طی سال از طرف ادارات و مؤسسات مختلف در قبال خدمات انجام شده، تأدیه میگردد. ج - وجوهی که بعنوان حقوق و فوق العاده و غیره به نیروهای تأمینیه پرداخت میشود. د - درآمد صاحبان حرف مختلف که مواجب نمی گیرند و خدمات خود را در قبال کاری که انجام میدهند، در اختیار طالب آن می گذارند، مانند: پزشکان و وکلای دادگستری و امثال آنان. و - سود خالص بازرگانان و پیشه وران و صاحبان صنایع و سهام و ربح و غیره که عاید افراد میگردد. در بیشتر کشورهای صنعتی، تقریباً یک ثلث درآمد ملی از عوامل تولیدی و دو ثلث آن از خدمات انجام شده، بدست می آید؛ ولی این نسبت را نمیتوان مأخذی برای همه ٔ کشورها دانست. (از دائره المعارف فارسی). || این لفظ درعرف خدمت، به معنی آنچه غیر از حقوق مقرر و رسمی عاید می شود، استعمال می گردد. (فرهنگ لغات عامیانه). || (ن مف مرکب) مخفف درآمده در کلمات مرکبه: تازه درآمد. خانه درآمد. (یادداشت مرحوم دهخدا).

درآمد. [دَ م َ] (اِخ) دهی است از دهستان گرکن بخش فلاورجان شهرستان اصفهان، واقع در 17هزارگزی جنوب خاوری فلاورجان و 37هزارگزی جنوب راه شوسه ٔ مبارکه به اصفهان. با 165 تن سکنه. آب آن از زاینده رود و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).

فرهنگ فارسی هوشیار

اندک اندک

کم کم، رفته رفته، تدریجاً، بتدریج، آهسته آهسته ‎ کم کم: اندک اندک همی شود بسیار (گلستان)، بتدریج تدریجا رفته رفته.


اندک

کم، قلیل، قطره، چیزکم (صفت) کم مقابل بیش بسیار، کوتاه: مدتی اندک.

واژه پیشنهادی

درآمد اندک ولی مستمر

آب باریکه

آب باریکه


آنکه اندک درآمد است

روزی تنگ

فرهنگ معین

اندک اندک

کم کم، به تدریج، رفته رفته. [خوانش: (~. ~.) (ق مر.)]

فرهنگ عمید

درآمد

سود و بهره‌ای که از کار و تجارت یا ملک‌داری و زراعت به دست آید، سود، دخل: درآمد مرد را بخشنده دارد / زمین تا درنیارد برنیارد (نظامی۲: ۳۰۲)،


اندک

کم، هر‌چیز خرد و کم،
* اندک‌اندک: (قید) کم‌کم: اندک‌اندک به هم شود بسیار / دانه‌دانه‌ست غله در انبار (سعدی: ۱۸۱)،

فارسی به عربی

اندک

اهانه، ضوء، قرصه، قلیلا، لحم بدون دهن، مستوی واطی، مقتصد، نادر

معادل ابجد

مثل درآمد اندک

894

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری